۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

ارشاد می‌شویم

دم غروب من و دوستی در کافه‌ی باغ موزه نشسته بودیم. داشتیم از باد ملایم و خورشید نسبتا مهربان غروب شهریور و هم‌صحبتی هم لذت می‌بردیم. میز روبه‌روی ما چهار پنج خانمِ حدود پنجاه ساله‌ی به نسبت شیک‌پوش نشسته بودند و گپ می‌زدند. دو تاشان سیگاری روشن کرده بودند. یکی از خانم‌ها روسریش شل بود و حین صحبت و سیگار، کم‌کم افتاد دور گردنش. یک دقیقه یا چیزی همین حدود گذشت. پسر جوان و باریکی (چه چیزی معادل گارسون می‌‌شود گذاشت؟) آمد نزدیک میز. خیلی شرمنده ببخشیدی گفت و صدای نامفهموم و آرامی از خودش درآورد و با دستش اشاره‌ی کوچکی به روسری خانم کرد. خانم روسریش را کشید روی سرش و به حد حجاب اسلامی رساند.

در این ماجرا همه‌ی طرف‌های درگیر معذب و ناراحت و شرمنده بودند. من و دوستم که ناخواسته دیدیم. پسر جوان که مجبور بود به اقتضای حرفه‌اش تذکر بدهد. و البته خانم میان‌سال که هم صحبتش قطع شده بود و حال و هواش عوض شده بود و هم در نگاهش می‌شد فهمید از این که باعث دردسر پسرک شده ناراحت است.

۱۳۸۷ مرداد ۲۷, یکشنبه

بی‌خیالِ کردان و باقی چیزها

بعضی روزها خوب اند. به آسانی خوب و شیرین اند. با نقشه کشیدن و خیال‌بافی برای سفری تازه شروع می‌شود. با دیدار دوستی نازنین و صحبت‌های یک عصر گرم که با بستنی خنکش می‌کنید، ادامه پیدا می‌کند. با قدم زدن با مهربان هم‌سر زیر نور ماه، به ابتدای شب می‌رسد. با دیدن چند عکس و طرح زیبا و خلاق شب دراز می‌شود. با خوردن چای و شکلات شب تمام می‌شود. و آخرِ شب می‌ترسی بخوابی مبادا مزه‌ی شیرینی روز برود.

۱۳۸۷ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

تلاش

من امروز به روابط عمومی مجلس شورای اسلامی، دفتر انتقادات و پیش‌نهادات مجلس، موسی قربانی نماینده‌ی مجلس و به بخش خوانندگان روزنامه‌ی کیهان زنگ زدم و گفتم که به بخش‌های مختلفی از لایحه‌ی حمایت از خانواده معترض ام. شما هم اگر دوست دارید این کار را بکنید. وقت چندانی نمی‌گیرد. گمانم از نوشتن در وبلاگ‌ها بهتر باشد.

روابط عمومی مجلس 39931
دفتر انتقادات و پیش‌نهادات 39932474
روزنامه‌ی کیهان 33916546
موسی قربانی 09121121608

پ.ن: ممنون از فهمیه خضرحیدری که شماره‌ها را در وبلاگش گذاشته است.

۱۳۸۷ مرداد ۱۷, پنجشنبه

آدم‌ها، تصویرها

کاش می‌شد دوربین را انداخت سر دوش و توی اتوبوس از آدم‌ها عکس گرفت. اگر می‌شد من روزها همین کار را می‌کردم. در ساعت‌های مختلف، خط‌های مختلف سوار می‌شدم و فقط عکس می‌گرفتم. هر کدام از این آدم‌های سوار اتوبوس دنیایی هستند سوای آن دیگری. خواب اند؛ بیدار اند؛ خسته اند؛ سرحال اند؛ با موبایل صحبت می‌کنند؛ برای بغل‌دستیشان چیزی تعریف می‌کنند؛ اعصابشان از صدای دیگران خرد شده و چپ‌چپ نگاه می‌کنند؛ با غریبه‌ی کنار دستشان درددل می‌کنند؛ خیال می‌بافند؛ اس‌ام‌اس‌های نشسته‌ها را دزدکی می‌خوانند؛ هدفونی در گوششان گذاشته‌اند و رفته‌اند در دنیای دیگر؛ در شلوغی اتوبوس و صدای آدم‌ها با معشوقشان در آن سوی خط آرام نجوا می‌کنند؛ اخمو و بداخلاق اند؛ کتاب می‌خوانند؛ با دختر هم‌کلاسی آمار آن پسر خوش‌تیپ دانشکده را رد و بدل می‌کنند؛ دزدکی سر و وضع دیگران را دید می‌زنند؛ رفته‌اند توی نخ ماشین‌ها و آدم‌های آن‌ها؛ از دیگران آدرس می‌پرسند؛ نگران بیرون را نگاه می‌کنند تا بفهمند کجا باید پیاده شوند؛ درس می‌خوانند؛ ورقه صحیح می‌کنند؛ دعوای با هم‌کارشان را با جزئیات تعریف می‌کنند؛ سر آدم آن طرف خط داد می‌کشند؛ با دوست پسر آن طرف خط به هم می‌زنند؛

اوووه! خیلی زیادند.

۱۳۸۷ مرداد ۱۳, یکشنبه

ره و رسم سفر


«بازگشته‌ام از سفر
سفر از من
بازنمی‌گردد»
شمس لنگرودی

همیشه همین طور است. هر قدر که روز قبل سفر پر از هیجان و خیال است، روز بعدش غمگین و دل‌گیر است. هر چه قدر که سفر خوش‌تر گذشته باشد، دل‌تنگی بیش‌تر است. من همیشه تا چندین روز هنوز پر از سفرم؛ انگار این بار بیش‌تر.